دستش آمده بود که لباسِ باد پشت ضلع شرقی خیابان "باقی" قایم شده است. وقتی یافتش دلش به حال همهی آن سالهایی که لباسهای تنگِ ماندن میپوشید سوخت. لباس باد آنقدر جا داشت که میتوانست جنگلها را در خود جای دهد. لباس باد عطر کاج و سدر و بابونه داشت. آستینهایش بادبادک بود و در جیب جلویش اقیانوس آرام میتپید. وقتی حواس باد پی پرده و پروانه پرت بود، لباسش را دزدیدم تا پی آن رخ دیگر ماه سفر کنم.
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 25
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 27
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 19
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 17
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 25
من مهاجر بودم مثل 4 پرستویی که روی دست راستم مدام قصد مهاجرت دارند و ندارند. خانهی پادنا آغوشت را برای آمدنمان باز کن...
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 15
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 29
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 31
فِلا تو میدانی رستاخیز یعنی چه؟
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 23
فِلا راستی تا به حال برایت از دستان سرد باد وقتی تمام تلاشش را برای بیدار کردنت از گرمای خواب میکند گفتهام؟ من بالای کوه دستان سرد باد را احساس کردم اما باز خودم را زدم به خواب و خواب دیدن و ندیدن ماه.
برچسب : نویسنده : 0fellaa بازدید : 23